
عایشه سوییم (متولد۲۰ آوریل ۱۹۷۹ در ازمیت) شاعر و نویسنده ترک است.
نام اصلی او عایشه گونای است. او در سال ۲۰۰۱ از دانشکده ادبیات دانشگاه استانبول، رشته تاریخ فارغالتحصیل شد. در سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۲ به روزنامهنگاری پرداخت. سپس به عنوان ویراستار در رسانههای مختلف مشغول به کار شد. در زمینه تاریخ و ادبیات تدریس کرد و کلاسهای نویسندگی برگزار نمود. در سال ۲۰۰۵ مسئولیت سردبیری مجله کتابخبر (Kitaphaber) را برعهده گرفت. برای مدت کوتاهی به برنامهسازی رادیویی پرداخت. با برخی از کارگردانان مستند پروژههای مشترکی اجرا کرد. سالهای زیادی در ژانرهای مختلف، بهویژه در حوزه ادبیات کودک، آثار فراوانی نوشت.
سپس در ناشران مختلف به عنوان ویراستار فعالیت کرد. در حوزههای تاریخ و ادبیات تدریس نمود. در سال ۲۰۰۵ سردبیر مجله Kitaphaber بود …
از آثار او میتوان به؛ ترخیص، گناه ناکرده، دستهای زهراگین، تقلید پرواز و … اشاره کرد .(در هنگام تجمیع و دوین کتاب گزیده شعر معاصر ترک که به سعی و کار و ترجمه سرکار خانم رها جعفری و ویاستاری و بازنگری در متن و سطر توسط بنده، با این شاعر آشنا شدم.

از سرکار خانم جعفری که تسلط مثال زدنی در برگردان و ترجمه متن از فارسی به ترکی وبرعکس را دارند، درخواست کردم در صورت امکان چند پرسش بنده را از خانم عایشه سوییم بپرسند و به فارسی ترجمه کنند؛ ایشان نیز زحمت این کار را کشیدند؛ جا دارد همین جا مراتب قدردانی خود را از سرکار خانم رها جعفری، شاعر، نویسنده و مترجم به جا آورده و اعلام نمایم و همین جا نوید این را بدهم که به زودی مجموعه شعر شاعران معاصر ترک زبان به پیراسته ترین شکل تقدیم علاقمندان خواهد شد.

با فروتنی و احترام مسعوداصغرنژادبلوچی؛
دبیر بخش فرهنگ و ادب
چه چیزهایی شما را به نوشتن شعر ترغیب میکند و از کجا الهام میگیرید و موضوعات شعرتان آیا در آنها موضوع خاصی وجود دارد که بیشتر در شعرهای خود به آن پرداختهاید؟ چرا این موضوع برای شما مهم است؟
مدت زیادی است که شعر مینویسم. نخستین کتاب شعرم در دهه بیست زندگیام منتشر شد. و میبینم که آنچه آن زمان مرا به نوشتن تشویق میکرد و الهامم میداد، اکنون تغییر کرده و دگرگون شده است. سه کتاب شعر دارم. نخستین کتابم «ترخیص» بود. سپس «گناه ناکرده» و بعد «تقلیدِ پرواز». در واقع الهامهای این کتابها با نامشان نیز پیوند دارد. «ترخیص» کتابی اندک خشمگین است. یعنی شعرهایی که در دوران دانشگاه نوشتهام و حتی برخی از پیشنویسهایشان را در دبیرستان آماده کرده بودم، در آن جای دارد. این کتاب سرشار از پرسشهایی درباره رشد کردن، عادت کردن و پرسیدن اینکه «من کیستم؟»، و نیز خشم نسبت به بیعدالتی، رنجهای تجربهشده و دردهای درونی انسان است. در آن خشم و عصیان بسیار وجود دارد. میل به «ترخیص شدن» از برخی چیزها در کتاب حضور دارد. گاهی از کودکی به بزرگسالی گذر میکنید و از کودکی «ترخیص» میشوید. از یک سو این چیزی است که میخواهید، و از سوی دیگر آرزو دارید در همانجا بمانید. تمایلی به ورود به دنیای تازه ندارید. بدنتان دیگر تغییر کرده، پیوندهایتان با کودکی از زنجیرهای محکم، کمکم کاسته و کاسته شده و به نازکی یک روبان رسیده است.

به هر حال مجموعهی اولم کتابی است پر از خشم و سردرگمی ذهن، درباره اینکه از کجای زندگی «ترخیص» میشویم و در کجاها میمانیم. کتاب دومم اما بیشتر «گناه ناکرده» است، کتابی که پروژکتور نگاهش را نه فقط به محیط اطرافم، بلکه باز هم بیشتر به خودم معطوف کردهام. این کتاب به رابطه میان اینکه گناهی را در ذهن داشته باشیم، آن را در خیال انجام دهیم، اما در عمل انجام ندهیم، میپردازد. یعنی اگر در واقعیت گناهی رخ نداده باشد، آیا این ما را بیگناه میکند؟ انسان از چه چیزهایی مسئول است؟ و آیا در ارتباط با بسیاری از مشکلات جهان، هم به خاطر کارهایی که نکرده مسئولیتی وجود دارد، و هم اگر کسی فقط در ذهنش کار بدی را پرورانده اما فرصت انجام آن را نیافته، بیگناه شمرده میشود یا نه؟ این کتاب بیشتر به جایگاه ما در جهان میپردازد، شعرهایش هم در همین راستا هستند. الهام آن نیز پرسش بزرگی درباره «زن بودن» است. زن بودن در بسیاری از جوامع ؛ حتی در جوامع غربی، نه فقط شرقی؛ موضوعی است که زیاد دربارهاش صحبت میشود و نظر داده میشود، و اغلب مردان درباره آن سخن میگویند. موضوعی که مردان برای ما تصمیم میگیرند. یعنی ما هم به نوعی مانند یک «گناه ناکرده» هستیم که مسأله زن بودن( این گناه)، در جملاتی از این دست میچرخد که چگونه باید آن را ارزیابی کنیم و با آن چه کنیم.
ما در ساختاری زندگی میکنیم که جملاتی از این دست، «چه کار خواهیم کرد، هان؟» در آن تکرار میشوند. فعال و منفعل. یعنی در آن کتاب، کمی این احساسات و این اندیشهها مرا هدایت میکردند. باز هم مسائلی مثل مادر بودن، حضور داشتن در جامعه، وجود گناه، و این پرسش که آیا فقط انجام دادن یک کار جرم است یا صرفاً اندیشیدن به آن هم جرم به شمار میآید، مطرح میشود. یا اینکه مسئولیتِ کاری که انجام دادهایم چگونه تعریف میشود. مثلاً در مثال مشهور فلسفی درباره کشتی: شما با یک کشتی بسیار فرسوده به سفر میروید و میدانید که احتمال غرق شدن آن وجود دارد، اما اجازه میدهید این سفر انجام شود. خوشبختانه کشتی غرق نمیشود و از سفر تجاریاش بازمیگردد. آیا در این صورت شما بیگناهید؟ این هم از همان پرسشهاست. پس کتاب، به رفتارها و مسئولیتهایمان، به مادریمان، و به زن بودنمان میپردازد.
آخرین کتابم الهامش را از «تقلید پرواز» گرفته است. این کتاب، حتی بیش از «گناه ناکرده» ،که خودش هم کتابی بسیار درونی و رو به خودم بود، به سوی درونم معطوف است. در «تقلید پرواز» به دورانی رسیدهام که خودم را بیشتر شناختهام. در واقع، هر سه کتاب به سه دوره متفاوت از شناخت خودم اشاره دارند. و اینجا دیگر به نقطهای رسیدهام که از جنگیدن دست کشیدهام؛ دیگر خبری از آن خشم شدید «ترخیص» یا آن میل به اصلاح همهچیز در «جرم پردازشنشده» نیست. اینجا روندی است که رو به خودم دارم.

در یکی از شعرهای این کتاب، مضمونی چنین هست: اگر یک پرنده و یک سنگ را همزمان از بالا رها کنید، تا مدتی، یا بهتر بگویم تا لحظهای، هر دو در حال پرواز به نظر میرسند. یک لحظه هست که هر دو در یک نقطهاند و هر دو انگار پرواز میکنند. اما بعد متوجه میشوید که یکی در حال سقوط است و دیگری تنها دارد «تقلید پرواز» میکند. و ما هم در سفر زندگیمان، آیا پرواز میکنیم؟یا سقوط؟ این را در دورهای از خودم پرسیدم. یعنی به این نقطه رسیدم که در اندیشههایم درباره محیط اطرافم نوعی فریب وجود داشته است؛ فهمیدم که نمیتوانم همهچیز را خودم اصلاح کنم، اما اگر قرار است چیزی را درست کنم، باید از خودم آغاز کنم. پس الهامی که گرفتم و انگیزهای که مرا به نوشتن واداشت، در واقع پرسشهای شخصیام از زندگی و شیوهای بود که خودم و جهان را میخوانم و درک میکنم.
مثلاً وقتی به دریا نگاه میکنید، یک ماهیگیر چه میبیند؟ جایی که معاشش را به دست میآورد. اما کسی که فرزندش در همان دریا غرق شده، وقتی به آن نگاه میکند چه میبیند؟ حتی شاید نتواند نگاه کند. در حالی که خودِ دریا معنایی جدا از اندیشههای این دو نفر دارد. یعنی معنایی ورای آنچه ماهیگیر در ذهنش ساخته یا آنچه پدر یا مادر داغدار در ذهن خود ساخته است.
در «تقلید پرواز» فکر میکنم کمی به چنین نقطهای نزدیک شدهام. آن فریادها و عصبانیتها، آن شعرهایم را که با صدای بلند و پرخشم نوشتهام، هنوز هم دوست دارم. آن احساسی است که احتمالاً فقط در نوجوانی یا اوایل جوانی میتوان تجربه کرد؛ خشمی بسیار مقدس و زیبا.

وقتی همهچیز و همهکس را با همدل هستید ودرک کردن را آغاز میکنید، وقتی مادر میشوید و سنتان بالاتر میرود، دیگر نمیتوانید آن نوع خشم را داشته باشید. اما آن خشم بسیار زیباست. من آن رویکرد را که در آن کتاب وجود دارد را دوست دارم. رویکردی آزاد دارد، رویکرد شاعرش. حتی شعری در آن هست که نامش «آزاد» است.
در «گناه ناکرده» ذهنی هست که بیشتر تلاش میکند جهان را بفهمد، به جهان نگاه کند و خودش را در آن جای دهد، و درباره مفهوم جرم و مفهومِ وجود بیندیشد. اما در «تقلید پرواز» میتوانم بگویم که یک بُعد عرفانی وجود دارد. انگار یک رگ؛ قویتر و پررنگتر شدن را آغاز کرده است. در زبان ما به این «وسعت» یا «گسترش درون» میگویند؛ یعنی رشد کردن به سوی درون خود. این را میبینم. از ابتدا حرکتی رو به درون داشتهام، اما در این کتاب برای نخستین بار نتایجش را روشنتر دیدهام.
فرایند نوشتن شما چگونه است؟آیا روتین خاصی دارید که به شما کمک میکند؟
روند نوشتنم متأسفانه خیلی منظم پیش نمیرود. چون کارهای دیگری هم دارم که ادامه میدهم. و شعر توجه و تمرکز زیادی میخواهد. به همین دلیل هر وقت فرصت پیدا کنم میتوانم روی آن کار کنم. سعی میکنم مقدمهای برای ایجاد فرصت فراهم کنم. قبلاً یک روال مشخصی داشتم.
ما با بچهها و در قالب یک خانوادهی بزرگ زندگی میکنیم. همراه با سن و سالمان زندگی میکنیم. پیش از اینکه چنین خانوادهی بزرگی داشته باشیم، بیشتر به روالها و عادتهایم پایبند بودم. اما حالا میدانم اگر منتظر بمانم تا روالهایم را کامل انجام بدهم، نمیتوانم بنویسم. از زاویهای واقعبینانه به موضوع نگاه میکنم. و در هر حال تلاش میکنم ذهنم را برای شعرهایم، نوشتههای منثورم و دیگر کارهایم، برای کارهای خلاقانهام باز نگه دارم .

بگویم: یعنی اینکه قهرمانانه باشد، یا مثلاً بعد از استراحتی، یا اینکه سکوت بخواهم و امثال این جملات، میدانم اگر منتظر شوم تا این شرایط فراهم شود، نخواهم توانست بنویسم.
در این باره فکر میکنم با زنان سرنوشت مشترکی دارم. یعنی در جامعه کارها و مسئولیتهای بسیار زیادی هست که از زنان انتظار میرود. و وقتی آنها را انجام نمیدهیم، احساس بدی نسبت به خودمان پیدا میکنیم. من هم یکی از همانها هستم. از آنجا که با ادبیات کودک هم سروکار دارم، مثلاً برایتان مثالی میآورم.
در یکی از کتابهای کودک، یعنی آخرین کتاب کودکی که منتشر کردم، مادرِ شخصیت اصلی بلد نیست غذا بپزد. یا بهتر بگویم نمیتواند، موفق نمیشود این کار را انجام دهد. و همینطور زنی هم نیست که از نظافت خوشش بیاید. به همین دلیل خانه همیشه بههمریخته است. آنها بیشتر از غذاهای کنسروی استفاده میکنند و از این دست چیزها. از آنجا که این یک کتاب کودک بود، ویراستارها در ابتدا به این موضوع اعتراض کردند.
همه مجبور نیستند وقتی مادر میشوند حتماً خیلی خوب غذا بپزند یا بهطور خودکار اطراف فرزندانشان را به فضایی عالی و بینقص تبدیل کنند. این شاید پرسشی هم بود که خودم از خودم میپرسیدم، اما در عین حال من هم برای انجام چنین کارهایی کمی خودم را مجبور حس میکنم. از آنجا که این مسئولیتها بسیار زیاد هستند و علاوه بر آن من به طور معمول هم کاری را اداره میکنم، کاری مستقل برای خودم دارم و مدیر هستم، نمیتوانم روالهای ثابتی برای خودم ایجاد کنم. دوست داشتم بتوانم، اما همینطور هم زیباست، بگذار این را هم بگویم. یاد گرفتهام. این دستکم نشانهای است که من بهعنوان یک هنرمند از نوشتن دست نخواهم کشید. نشانهای است که اگر برخی چیزها نباشند هم، باز نوشتن را کنار نمیگذارم. و نشان میدهد که شرایط را به چالش میکشم.
این نشان میدهد که رابطهام با هنر چهقدر عمیق و نیرومند است.

تجربههای شخصی شما تا چه اندازه بر شعرهایتان تأثیر میگذارند؟ اگر تأثیر میگذارند، میتوانید مثالی بیاورید؟
تجربههای شخصی من بیتردید بر شعرهایم تأثیر زیادی میگذارند. چون در یک عرصهی کاملاً انتزاعی نمینویسم. یعنی صرفاً از یک فضای ذهنی و انتزاعی که خودم ساختهام تغذیه نمیکنم. آنچه تجربه کردهام و آنچه در جهان رخ میدهد، بر شعرم اثر میگذارد. نه فقط تجربههای شخصی خودم. مثلاً موضوع جنگ، حتی اگر در این جغرافیا نباشد و در سرزمینهای دیگری رخ دهد.
در شعر من این موضوعها بسیار جا باز میکنند. رنجهایی که مردم میکشند، بهویژه سختیهایی که کودکان متحمل میشوند، در این میان هستند. در تجربههای شخصی خودم هم، مثلاً مادر شدن یا پا به سن گذاشتن. یعنی من انسانی هستم که از چهل سال گذشتهام. تأثیر خاطرهها بر آدم دیگر مثل دوران بیستسالگی نیست. اینها در شعر من بهعنوان چیزهایی تأثیرگذار حضور دارند.
بسیاری از وضعیتهای سیاسیای که ترکیه تجربه کرده، از جمله چیزهایی است که بر داستانهای ما تأثیر میگذارد. من محجبه هستم و بهعنوان یک زن محجبه در دوران دانشگاه خود با مسائلی مثل راه ندادن به دانشگاه یا نپذیرفتن در محیطهای کاری روبهرو شدیم. این موضوعها هم در شعرهای آن دوران من بازتاب پیدا کرد. یعنی نوعی طرد اجتماعی. به مردم برچسب زده میشود: به یکی میگویند تو اینی، به دیگری آنی، و به فرد دیگر چیزی متفاوت.
قرار گرفتن مداوم در معرض تبعیض و پذیرفته نشدنِ انسان در حالت طبیعی خودش، نقطهای بسیار آشکار در شعرهای من است. و باز این هم هست که ستیزی که با خودم داشتم، در گذر زمان به نوعی انتظار تبدیل شد؛ فرآیند آشتی و تلاش برای رسیدن به نسخههای بالاتر از خودم، هم در داستانهایم و هم در شعرهایم دیده میشود. البته ممکن است این بُعد در داستانهایم کمی پررنگتر هم باشد.
چگونه زبان و سبک شعری خود را توصیف میکنید و آیا در طول زمان تغییر کرده است؟
دربارهی شعر و سبک میتوانم این را بگویم: از همان ابتدا، در واقع در آغازها، شعر من زبانی بیشتر بسته در درون خود داشت. با گذشت زمان، این حالت انتزاعی تا حدی رنگ روشنتری گرفت، اما به طور کلی در شعرهایم چنین سبکی وجود دارد در جایی بسیار لبهتیغی میایستد.
باید روی آن خط با تعادل حرکت کنم. اگر کمی پایینتر از آن خط بروم، شعر از شعر بودن فاصله میگیرد و به خشم نزدیک میشود.
بعد از آن، در چنین جای خطرناکی قرار میگیرد. اما اگر بالاتر باشد، خیلی انتزاعی خواهد شد. شعرهای انتزاعیای را هم که بیشتر به درون خود متوجهاند، بستهترند و با خوانندهاش از فاصلهای دورتر ارتباط برقرار میکنند، بسیار دوست دارم، اما شعر من معمولاً پر از رنگهای تصویری است و گرچه چیزی روایت نمیکند، اما در عین حال چیزی را روایت میکند. فکر میکنم دقیقاً به همین خاطر دوستداشتنی است، چون در مرز این دو ایستاده. هم داستانی ندارد و هم داستانی دارد. و آن داستان یک دروازهی ورود دارد.

کسانی که وارد میشوند، همراه با این شعر از دروازهی ورود آن داستان وارد شعر میشوند، اما چیزی دقیقاً پیدا نمیکنند. چون شعر است، داستانی نمییابند، اما این فرصت را دارند که با داستانهای خودشان، داستانهای مربوط به دنیا، داستانهای ذهنشان و داستانهایی که در خیال خود ساختهاند، روبهرو شوند.
من دوست دارم کلمات را به شیوهای متفاوت به کار ببرم. یعنی مثل شعر، نه با معنای اولیهشان. دوست دارم کلمات مختلف را کنار هم قرار دهم. باز هم مثل شتاب و شلوغی یک کلانشهر، یا سریع بودن زندگی مدرن
یعنی حالت شهرهایم خیلی با بوی سنگ و سنگینی آنها نیست، بلکه بیشتر شبیه دویدن در متروهاست. در طول زمان تغییر کرده است، اما تغییر خیلی بزرگی نکرده. قبلاً دربارهاش صحبت کرده بودیم، تغییرات در موضوعات به اندازهی تغییرات شدید نبود. شاید بعداً باشد، یعنی نمیدانم، بعد از ۴۰ سالگی ممکن است زبان و سبک نوشتنم بیشتر تغییر کند. فعلاً با همان زمان اول کاملاً یکسان نیست، اما زبان و سبک خیلی دوری از آن را در خودم نمیبینم.

آیا شاعران یا نویسندگان خاصی وجود دارند که بر شما تأثیر گذاشتهاند؟ چه چیزی در آثار آنها برای شما الهامبخش است؟
من عاشق آصاف حالت چلبیام. او شعرش را در درون انسان بنا میکند. مصراعهایش آنقدر به عمق میروند که سرتان گیج میرود. همچنین شاعران جریان «دومین نو» در شعر ترکی را هم دوست دارم. آنها واژهها را رشتهبهرشته از هم جدا میکنند. اسمت اوزل هم از شاعرانی است که خیلی دوست دارم. حتی وقتی تازه شروع به شعر گفتن کرده بودم، سعی میکردم صدای پرطنین او را تقلید کنم. البته صدای من اصلاً شبیه او نیست.

راستی مثل بسیاری از ترکها، من هم شیفتهی فروغ هستم .
در واقع در ویرایش شعرهای ترجمه شدهی او به ترکی هم کار کردهام.
چه پیامی را میخواهید از طریق اشعارتان به خوانندگان بدهید؟
در واقع مطمئن نیستم که میخواهم پیامی بدهم یا نه. بیشتر از آنها سؤال میپرسم. سوالاتی مانند اینها:
زندگی چیست؟ چرا مرگ وجود دارد؟ آیا عشق ما را به سوی حقیقت میکشد یا به سوی خیال؟
پایان

































