گفتگوی مسعود اصغرنژاد بلوچی
شاعر،پژوهشگر،نویسنده و دبیر بخش ادب و فرهنگ خاتون شرق
با
سحر مقصودی
نویسنده چهار رمان ایرانی
***
مسعود بلوچی:
-جایز است در اینجا به چند نکته اشاره شود.
و آن اینکه تعداد کمی هستند که قابلیت ادراک و برداشت صحیح از یک اثر ادبی را در نقش تحلیل گر و یا منتقد به عهده گرفته اند.
شاید بیشتر کسانی که اهل مطالعه هستند بیشتر مصرف کنندگان ادبی محسوب می شوند. و ای کاش سایر مصرف کنندگان کالاهای غیر ضروری همان طور که لباس می خرند تا خود را به رخ هم بکشند، حداقل به کتاب هم چنین نگاهی می داشتنتد! اما به اینجا که می رسد می گویند؛ آه چه حوصله ای برای کتاب خواندن دارید.
هر چند اگر جز این می بود نویسندگان نیز باید مثل سایر تولید کنندگان اوضاع مالی خوبی را تجربه می کردند، همانطور که می بینید با تاسف فراوان نه تنها چنین نیست
بلکه دقیقا برعکس است.
در همین راستا باید در نظر داشت که صِرف تولید و نشر اثر، در ارتقای کیفیت فرهنگ کافی نیست. بلکه باید نمود و تاثیر آن را در جامعه رصد کرد.
به نظر شما چگونه می توان برای مردمانی که برای تفریح کیلومترها مسافت می پیمایند و جز به رستوران و نهایتا جای خواب فکر نمی کنند توضیح بدهیم که ما در برهه ی انحطاط فرهنگ داستان خوانی به سر می بریم؟
سحر مقصودی:
-بی تردید بزرگترین موهبتی که ما را از سایر مخلوقات متمایز کرده قوه تعقل وتعمق است. همانطور که می دانید تعقل مراتب مختلفی دارد، بدین معنی که بعضی به طور کامل از آن بهرمند نیستند و بالطبع این گروه قدرت ادراک و تحلیل کمتری هم خواهند داشت.
از طرفی بعضی هم هستند که به رغم برخورداری از این موهبت گویی از قدرت توانمند کردن خود در زمینه ی دانش و آگاهی بی بهره اند. همه می دانیم که هیچ فقری بدتر و پر عواقب تر از فقر در آگاهی نیست.
حال با توجه به این توضیحات می شود به یک تعریف جامع کوتاه رسید بدان معنا که: هر فرد و یا اجتماعی که توانایی بهره برداری از علم و آگاهی را در راستای بهبود شرایط زندگی فردی-جمعی نداشته باشد، درگیر
«فقر فرهنگی»خواهد شد.
بنابراین به جرأت می شود گفت، پایه و اساس رفع مشکلات بنیادین جوامع بشری در سایه رفع ابعاد گسترده «فقر فرهنگی» نهفته است.
از سویی آنچه از منظر بسیاری از مسئولان و رهبران جوامع انسانی «فقر» در نظر گرفته می شود همانا فقر در شکل و ابعاد اقتصادی است. اما بی شک بُعد مهم دیگر این موضع مقوله ی فقر فرهنگ است که بسیار خطرناک تر از سایر انواع آن می باشد. بطوریکه ریشه ی بحران های اقتصادی هم دقیقا نشئت گرفته از ماجرای فقر در دانش-آگاهی لازم و کاربردی است.
بنابراین عدم نگرش صحیح و عدم ارائه ی راهکارهای متناسب مسئولان این حیطه، سبب می شود هر روز بیش از قبل شاهد شکافی عمیق بین انسان و فرهنگ برای زیستی بهتر باشیم.
و اما همانطور که در شماره های قبل به آن اشاره کردم اولین راهکار برون رفت از این بحران سرمایه گذاری روی نسل جدید است به این معنی که حرکت زدودن فقر فرهنگی ابتدا باید از مدارس آغاز و در ادامه به خانواده و جامعه بسط داده شود.
این مهم نیاز به برنامه ریزی در سطح کلان دارد که آن هم تنها با تحقیق عمیق و صحیح ممکن خواهد بود.
و اما در ادامه تمایل دارم پیشنهاد شما را برای برون رفت از این بحران بشنوم.
مسعود بلوچی:
-قبل از هر چیز لازم میدانم، به برخی از فعالین حوزه فرهنگ بخصوص در شاخه ی نویسندگی اشاره کنم، همان افرادی که به زعم خود در غنای این عرصه میکوشند، غافل از اینکه به واسطه قرار گرفتن در کاور روشنفکری و روشن نگری موجب شده اند شکاف بین این چند نسل و فرهنگ عمیقتر گردد.
جالب است بدانید بارها پیش آمده که همین مثلاً فعالین متعهد و متخصص حوزه ی فرهنگ و ادب که با موضوع ارائه ی سبک «ادبیات خاص» و «مخاطب خاص» دست به خلق اثر ادبی زده اند روش ها شان تبدیل به معضلی بزرگ می شود .
به جرات می توانم بگویم این افراد دقیقا همان کسانی هستند که در تمام این سال ها بی سوادی و نادانی مخاطب را بهانه نقد و انتقادات بی ربط و فاضل معابانه خود قرار می دهند.
و چه خوب که هنوز بسیاری از ما واقف هستیم که واقعیت چیز دیگری ست.
برای اثبات این موضوع باید گفت؛ به دفعات پیش آمده که این به اصطلاح «متخصصین حوزه طبقه بندی ادبیات» را مورد پرسش قرار داده ام که؛ شما به عنوان مدعی ادبیاتی، در ذیل این سروده یا داستان که نوشته اید، دقیقا قصد بیان چه موضوعی را داشتید؟
جالب اینکه تازه در پاسخ به این سوال مشخص می شود، خود نیز نمی دانند در پس آن نوشته ها چه هدفی را دنبال می کرده؟!
چرا که این افراد معمولا فقط در ذهن فردی خود موضوع را خلق کرده و بعضا پرورش داده اند بی آنکه توانایی و مهارت انتقال صحیح هدف را به مخاطب داشته باشند.
می توان حدس زد، شاید خواسته باشند اثر را نوعی سبک اعراضی به روش های نگارش از آب دربیاورند، اما در این میان با خود سانسوری، تصویر اصلی الگوی ذهنی خود را گم کرده اند. البته شاید هم با سیر در عالم بی معنایی قصد دارند تا «ادبیات برای ادبیات»
را مد نظر داشته باشد که حتا با چنین فرضی هم باز دچار سردرگمی مفهوم در محتوا شده اند.
همانطور که پیش تر صحبت شد ما در جهانی زندگی میکنیم که همه چیز حول و محور «کلمه» رخ میدهد. شاید باور این موضوع که ما با «واژه» بیدار میشویم و با «واژه» به خواب میرویم کمی سخت باشد اما آیا خود این «کلمه یا واژه» نباید در فرهنگ لغت جامعه ما قابلیت ترجمه داشته باشد؟
متاسفانه این موضوع در خیلی موارد و مواقع حتی به شکل کارگاهی هم قابل ترجمه و تفسیر نیست.
در اینجا لازم میدانم به چند نکته اصلی و اساسی دیگر نیز اشاره کنم.
یکی از آن نکات این است؛ ادبیاتی که در اکثر مواقع با کمک رسانه و تبلیغات سرزبانها میافتد را نمی توان معیار ارزشی مناسبی برای تاریخ ادبیات داستانی قلمداد کرد.
از طرفی جهان غنی است از آثار بلند، کوتاه و خاص که توانسته بر جوامع مختلف اثرگذار باشند. می خواهم بگویم باید توجه داشت که تمامی آثار تاثیرگذار بر جهان یک مشخصه ی مهم دارند و آن اینکه همه و همه قابلیت درک صحیح برای هر مخاطبی را در خود دارا بوده اند.
و اما نکته دوم این است؛ اگر نویسنده ای به واسطه مشکلات جاری در روند نشر نتوانسته اثر مورد نظرش را در زمان لازم روانه بازار کند دیگر برای برتری جویی آن دسته از آثاری که با هر زدوبندی منتشر می شوند نباید محلی از إعراب وجود داشته باشد.
شاید به همین دلیل و با در نظر گرفتن همین سلسله مصائب و مشکلات است که منتقدان حرفه ای معمولا آثارِ ادبیِ خلق شده
«طی یک قرن» را مورد بررسی و ارزشیابی قرار می دهند.
با این همه دوست دارم نظر شما را در مورد طبقه بندی این روزهای ادبیات که معمولا غیر حرفه ای-تحریف شده و توام با غرض ورزی، ذیل پرچم نظرات روشنفکر معابانه به سایر آثار عنوان «زرد» می دهد را بدانم؟

































