حسین صومعه
نویسنده و تاریخپژوه
دیبـاچه
«نیشابور در روزگار سیطره فرزندان
؛ گرچه اوضاعی نهچندان آشفته، چون روزگاران پیشین داشت، {امّا} باز هم لحظاتی در تب اضطراب سوخت و ساخت و تمام رمق و توانی که پس از ویرانیهای موحش و دردناک مغول و تیمور اندوخته بود، بهکار برد تا هر چه مقاومتر و استوارتر، برپای و برجای بماند …»(فریدون گرایلی)؛ چنانکه عدسی دوربین تاریخنگاریها بر روی نیشابور دوره صفوی، کانونی شود؛ بیش از هر چیز، نمایی گذرا از جنگهای صفوی- ازبکی، افغانی و ترکمن، همراه با جابجایی قدرت میان حاکمان در پیش چشمان نگرنده، خواهد بود. این اوضاع آشفته و نابسامان که ریشه در سدههای پیش از اینها نیز داشت؛ چهره شهر را آنسان، نزار و پیکر آن را چنان نحیف کرده که اکنون؛ کار به جایی رسیده، نگارنده سفرنامه منظور «نوالمشرقین»، آن شهر نامور را با عنوانِ «قصبهیِ نیشابور» میشناسد!
آثار برجای صفویه در شهر نیشابور
رباط شاهعباسی اگر در شمار تنها اثر شاخص برجای مانده در نیشابور، از دوران فرمانروایی فرزندان شیخ صفیالدین اردبیلی بر ایران نیاید، در جایگاه یکی از شاخصترین آنها قرار میگیرد. بر پایه گزارشهای ثبت آثار ملی میراث تاریخی و فرهنگی، بنای آرامگاه امامزاده محمّد محروق؛ بقعه فضل بن شاذان؛ سرای زُهدی، حمام بازار و گرمابه مرمر در بازار سرپوش و مسجد جامع، کتیبهها، اجزا و آثاری از دوره صفویه را به روزگار ما آوردهاند.(۱) در این میان، کتیبه سنگی فرمان شاهعباس صفوی به سال ۱۰۲۱ق آگاهییی ویژه از نشابور صفوی، به دست میدهد. در پارهای از آن، شاه صفوی، احول مردم ولایت نیشابور را از امیر ابوالمعالیا نشابوری پرسید و او «صورت پریشانی احوال اهل آن دیار را معروض داشته» و شاه نیز به «اصناف محترفه بلده مذکور»، تخفیف مالیاتی، «تصدّق» فرموده است.(۲)
اوضاع نیشابور در دوره صفویه
فریدون گرایلی در فصل «نیشابور و سلاله پوستنشینان تاجدار» کتابش، در برداشتی کلّی از اوضاع این دیار در آن زمان، توصیفی چنین بهدست میدهد: «بهطورکلی نیشابور در روزگار سیطره فرزندان شیخ صفیالدین اردبیلی؛ گرچه اوضاعی نهچندان آشفته، چون روزگاران پیشین داشت؛ {امّا} باز هم لحظاتی در تب اضطراب سوخت و ساخت و تمام رمق و توانی که پس از ویرانیهای موحش و دردناک مغول و تیمور اندخته بود، بهکار برد تا هر چه مقاومتر و استوارتر، برپای و برجای بماند؛ امّا هنوز هم آن نیشابور بزرگ و آن ابرشهری که تاج افتخار چهار ولایت خراسان نامید میشد، نبود. نه اگر شیری، بییال و دم و اِشکَم شده بود و این قدر هست که بیشتر به فعلهای میمانست و آن برز و یال و کوپال دیرینش در هم شکسته و وجهه و نام سنگینش، سبکتر شده بود. ازبکان بارها در این شهر، دست یافتند؛ بسیاری از مردم را طعمه برق حریص تیغهای برهنه خویش کردند و ذخائر این شهر و اموال مردم را بهتاراج بردند … .»(۳)
در این زمان؛ هرات به پشتوانه موقعیت، منزلت و زیرساختهایی که از پایتختی دودمان پیشینِ حاکم بر ایران، تیموریها، به روزگار صفویه آورده بود، همراه با مشهد که یکی از منابع کسب هژمونی مذهبی دودمان صفوی به شمار میآمد، حاکمنشینان خراسان غربی بودند. گرچه مقرّ بیگلربیگی کلّ خراسان در هرات بود و او در تعیین و حتی امور حاکم مشهد نظر داشت. به هر رو، مؤلف «تاریخ عالمآرای عباسی»، حاکم مشهد را با عنوان «امیرالامرای نصف خراسان» خوانده است.(۴)
همانا راههای پایتخت صفویها و جادّههای اطراف و اکناف قلمرو خراسانی ایران، به سوی این دو شهر، کانونی میشد و شهرهایی همچون نیشابور، همبودگاههایی پیشینهمند با توانهای ذاتی سکونتگاهی بودند که گویی به دید خطمشی کلان کشورداری حکمرانان؛ هر یک، به مثابه نقطهای در مسیر تامین مالیاتهای حکومت، تیولهای منصبداران و آذوقه سپاهیان، و از نگاهی دیگر؛ آنگاه که «بندند مسافران، چو محمل»، نقش یک منزلگاه را ایفا میکردند. این نقاط، اتراقگاههای بینراهی بودند که به گفته گرایلی، افزون بر یورشهای خسارتبار ازبکان، «رفتوآمد حکّام و قدرتنمایی اوباش و بازماندگان رندان و عیاران، گهگاه خواب راحت مردم را آشفته میکرد.»(۵)
قصبهیِ نیشابور و نورالمشرقین
با این پیشینه؛ چنانکه عدسی دوربین تاریخنگاریها بر روی نیشابور دوره صفوی، کانونی شود؛ این ناحیه، بیش از هر چیز، صحنهای گذرا از جنگهای صفوی- ازبکی، افغانی و ترکمن، و جابجایی قدرت میان حاکمان دریافته میشود. اوضاع آشفته و نابسامان که ریشه در سدههای پیش از اینها نیز دارد، چهره شهر را آنسان نزار و پیکر آن، چنان نحیف داشته که اینک، کار به جایی رسیده، عبدالله ثانی در سفرنامه منظومش، آن شهر را با عنوان «قصبه نیشابور» میشناسد. دانسته است که «قصبه» در این معنا، همان شهرک یا آبادییی، بزرگتر از دیه و خُردتر از شهر است.
عبدالله ثانی بهشتی هروی؛ سراینده سفرنامه منظوم «نورالمشرقین» در هزار و هفتصد و نود یک بیت، زاده ۱۰۰۶ق در شهر هرات و از شاگردان میرزا فصیحی انصاری هروی (درگذشته به ۱۰۴۹ق) است که در جوانی در انجمن ادبی حسنخان شاملو، حاکم هرات، راه یافته و در سیسالگی، یعنی حدود ۱۰۳۶ق، سفری را از هرات به مشهد، نیشابور، سبزوار، سمنان، قم، اصفهان (پایتخت صفویان) و همدان به سرانجام رسانید. سپس؛ به هرات بازگشته و چندی در زادگاهش ماند و آنگاه، راهی هند شد و در آنجا به شاهزادهمرادبخش، فرزند شاهجهان گورکانی، پیوست و پس از بیست سال، در روزگار پیری، به هرات آمد و دریافتههای سفرش، در ایران و هند را، در مثنوی «نورالمشرقین» به رشته نظم درآورد.(۶) آنچه در زیر میآید، توصیف و دیدگاه عبدالله ثانی هروی (متخلّص به بهشتی) از قدمگاه و شهر نیشابور است که دریافتههای بازدید وی از این ناحیه را در تقریباً حدود ۱۵ سال پس از فرمان شاهعباس صفوی (صادره در ۱۰۲۱ق)، روایت میکند:
در صفت قصبهی نیشابور
از مشهد تا نشابور،
چندان نبوَد مسافتِ دور؛
بندند مسافران، چو محمل
قطع راهست، پنج منزل؛
در راه، قدمگهِ امامست
کان، جایِ نیازِ خاص و عامست؛
کوهی و دهی، هزارخانه
در دامنِ کوه، نام دانه؛
بر یک ضلعش، چهار باغیست
کش از چمنِ اِرَم سراغیست؛
نَه باغ، سپهرِ پُِر نهالی
باغِ رضوان، از آن مثالی؛
هر گوشه، عروس نوبهاری
آیینه بهدست، زِ آبشاری؛
در مرکز آن حدیقه، اُستاد
بنهاده بنایِ عرشبنیاد؛
سنگی که زِ نقش مَقدمِ شاه،
افروخته عارضش، به از ماه؛
باشد به جدارِ آن عمارت،
خلقش، جویا پَیِ زیارت؛
فارغ چو شدم ز طوفِ آن طور،
شد منزلِ دیگرم نشابور؛
شهری دیدم به طولِ فرسنگ،
اکثر خلقش، به جود و فرهنگ؛
شیرینپسران، به حُسنِ گندم،
موزون و ملیح و خوشتکلّم؛
صدحیف که چون بلادِ دیگر،
آبادیِ شهرِ اوست، کمتر؛
بعد از خیّام و شیخِ عطار،
ره یافت به آن، فتورِ بسیار؛
از غارتِ اوزبکانِ ناپاک،
شد منهدم آن مکانِ اِدراک؛
فیروزه که بِه زِ گوهر آمد،
از معدنِ پاکِ او برآمد.(۷)


































